عمیق خیلی عمیق :دی، میزون، میزون میزون

  • وبلاگ رو تینیجری کنم متوجه نشن با موی سپید نشستم دارم روزمره نویسی میکنم اینجا.
  • نوجوانای عزیز رتبه‌ی2 کنکور دکترا عمران اینجا نشسته احترام نگهدارید (برای صد سال دیگه اگه یکی رد شد)
  • شاعر میگه که:

برق چشمان تو شب، خواب مرا خسته نمود
شعرهایت دل من را به تو پابند نمود
بعد سالی که دل از هر دو جهان شستم باز
آمدی، خاطره‌ات جان مرا زنده نمود
گفتمت عاشقتم، قلب تو لبخند نمود
تب و تابت تپش جان مرا تند نمود
ماندم و چشم به راهت که بمانی با من
لیک آن وعده‌ی 《ای کاش》 مرا پست نمود
باز رفتی ... نه سوالی و نه جوابی باقی‌ست
که در عشق، رفتنشان رسم نمود

خب که چی

  • قبلا گفتم، دوباره میگم که شرایط جوری پیش رفت که من برم کنکور دکترا ثبت نام کنم. ولی خب من مدل اون دونده‌ی بچه‌های آسمان برای همینجا که هستم خوندم که همینجوری زندگی رو ادامه بدم کنارش حالا یک دکترایی هم بخونم. خودمم باورم نمیشه رتبه 2 شدمو انتخاب های بیشتری دارم.
  • یک دوست 10 15 ساله رو پارسال از دست دادم. کاش میشد دوباره ببینمش که بگه من چیکار کنم...عمیق‌ترینم بود ولی خب روزگار نذاشت که بشه. الان هم که نخواهد شد.
  • شعرام ثبت بشه شاید اینجا بذارمشون... نه اینجا نمیذارمش تا نشود فاش کسی آنچه میان من و توست.
  • چند شب پیش داداش کوچیکه اومد. زنگ زد و خب تنها بود. حلیم به دست اومد. امشبم بابام زنگ زد و ساندویچ به دست اومد. نمیدونم چرا هیچ وقت تعیین تکلیف نکرده واسمون. گفتم هرچی شما بگی ولی گفت خودت و الف باید تصمیم بگیرید :دی
  • اون شبم یکی دیگه از بچه‌های کارشناسی اومد حلیم به دست. اون روزیم اون یکی کشک بادمجون بدستم. خدایا شکرت من تنبل تو این زمینه رو گرسنه رها نکردی.
  • انتخاب سخته. چرا آدمیزاد باید حق انتخاب داشته باشه. الان دوست دارم یکی بگه این راه رو برو. منم بدون فکر بگم چشم. حتی الف هم میگه هرچی دلت میخواد هرچی دلت میگه...بابا من میخوام یک دیکتاتور کنارم باشه :دی
  • پوووف فکرم درگیر. میدونی من همیشه میگم که هر راهی که جلوی پای آدم باز میشه ساده دست رد به سینه‌اش نزنه. ته داستان چی میشه؟؟
  • یکبار یکی رفته بود پیش فالگیر بعد یک چیزایی تعریف کرد که آدم تحریک میشد به این چیزا فکر کنه. حتی برای سرگرمی. حالا روم نمیشه زنگ بزنم بهش بگم که شماره فالگیرتو بده.
  • صبحی هم داشتم با خواهرم صحبت میکرد و نتیجه این شد که: زندگی از وقتی سخت شد که دیگه پشت سر خواهر بزرگه قدم برنداشتم و مسیرم جدا شد (حالا میگم سخت منظور پر چالش شد... تا قبلش خوشحال و خندان و بدون فکر میرفتم پشت سرش دیگه)

مستند

  • سلیقه‌ام بیشتر فیلم‍‌ها و کتاب‌های براساس واقعیته و خب مثال نقض هم داره که ارباب حلقه‌هاست که بالای 20 بار تا حالا دیدمش. یکجور مثل قرص مسکنه واسم. هر وقت احساس خستگی زیاد میکنم از نظر روحی ارباب حلقه‌ها هم هست. حالا اومدم بگم که last breath رو دیدم بر اساس واقعیت بود ولی خب پیشنهاد نمیکنم.
  • میم، یکی از همکاران چند ساله‌ام داره میره از شرکت. خوشحالم براش.
  • برای اینکه ده سال دیگه خوندم: دارن مذاکره میکنن و میگن که بفرستین واسه دلبرتون: صلح است میان کفر و اسلام/ با ما تو هنوز در نبردی
  • آقا ما نشستیم از حال و هوامون با یکی حرف زدیم و جمله‌ای که گفت حالا چقدر درست چقدر غلط چقدر صادق و مطابق هرچی بود ازونا بود که کیف کردم. گفت تو نزدیکترین حالت به اغنا هستی (استیکر ذوق). بگین ازین جمله قشنگا بگین بهم، بگم و بگیم.
  • واقعا لذت بخشه برام شنیدن زندگی آدما. یهو یاد داستانهای صبح افتادم و کاش میشد بنویسمشون. بیشتر میگم نکنه یک روز بخونن و ناراحت بشن. میدونی کلا دورو برم آدم‌های زیادی برام صحبت کردن یک بخشیش فکر میکنم سعی کردم که امانت‌دار خوبی باشم. سعی کردم. امین هم اسم قشنگیه. پسردار شدم بهش فکر میکنم
  • ادبیات نسل جدید: پایان استاک یعنی آغاز مووآن

ICU یا I SEE YOU

  • کیه که سیزده به در و تعطیلات عید پشت در ICU بوده؟ سال جدید با خونریزی مغزی یکی از عزیزان شروع شد. انشاالله بقیه اش خیر باشه و الحمدالله که الان مرخص شدند.
  • یکبار به یک عزیزی گفتم که من عزیز از دست دادم و اینقدر برام سخت نبود* که فلان اتفاق افتاد و خب هنوزم بر همون حرفم. سخت بود ولی گذشت. خدا رو شکر که گذشت.

  • تو نت میچرخیدم و یکجا نوشته بود: به قول نیچه، زندگی اگر تکرار جاودانه‌‌ی همین مسیر باشد، آیا بازهم آغوشش خواهی کشید؟
    و جواب برون، بله است، هزاران بار بله است.
  • یکجا دیگه هم نوشته بود امسال آخرین سالیه که به پول حلال فرصت میدم D:
  • تو عید وقت اضافه آوردم رفتم پست‌های جدیدمو یکبار خوندم دیدم چقدر اشتباه تایپی توش زیاده. سال جدید رو سال تمرکز بیشتر و آهسته‌تر و ادایی‌تر بودن مینامم.
  • صائبم میگه که: چون سرو در مقام رضا ایستاده‌ام/ آسوده خاطرم ز بهار و خزان خویش
  • دیگه میام اینجا هرچی به دلمم نشست و وصف حال بود می‌نویسم مثلا:
    با خدا می‌گویم آنچه بر سرم آورد عشق/ جان نصفه‌ نیمه‌ای بود و دوبار از من گرفت...
  • راستی اون سریال نوجوانی هم که پست قبل گفتم خوب بود یکبار دیدنش میارزه.
  • اینجا اون اولی که اومدم استیکرای یاهو رو دیدم الان نیستش. نهایت باید تایپ کنم دو نقطه دی. چه وضعشه خب. اه.
  • یک دوره رایگان کالیگرافی هم تو یوتیوب هست. قسمتاش 10 دقیقه ای است و تا الان 5 تاشو دیدم. کلا 50 قسمته. کسی دید نوشتمو بره ببینه خوب بود تااینجا. میخواستم حضوری ثبت نام کنم گفتم یکم از صفری در بیام بعدش میرم حضوری دیگه اگه قسمت شد.

*منظور سخت بود است. با لهجه مشهدی تایپ شده :دی

آنلاک

  • جوان ایرانی ساعت 2 بامداد بعد از استغفار اومده اینجا چکار؟ آیا؟
  • از موارد آنلاکی جدیدم تنها رفتن به مراسم شب‌های قدر. همیشه بالاخره یکی بوده. امسال این نبود الف و خب حضور ماشین در پارکینگ باعث شد برم مسجد جدید کشف کنم نصفه شبم تنهایی یک چرخی تو خیابون بزن.
  • واقعا جوشن کبیر قشنگه و اون لحظه‌ای که قرآن رو میذاری رو سرت مو به تن آدم سیخ میکنه. تکراری هم نمیشه. حالا بماند طبق اکثر مواقع روضه خونشو باید حذف میکردند ولی خب.
  • خلاصه امسال واسه خودم خواستم خلصنا من النار و اینا. بله بسه دیگه از خود گذشتگی :d
  • کیه که احساس میکنه داره به روتین مینی سریال دیدنش بر میگرده؟ مینی سریال adolescence دو قسمتشو دیدم تا اینجا بیشتر بدون کات بودن هر اپیزودش جالب بود و کمی تا نسبتی بازی‍ها. به چی میخواد برسه رو در پست‌های آتی به سمع و نظرتون می‌رسونم.
  • ازین برنامه‌های تو لیست پر از بولت برای خودم نوشتم که انگار 14 ماه تعطیله. تو چهارده روز هم زبانو نوشتم هم فراگیری پلکسیس. گنده گویی از خصوصیات بارز وی بود.
  • یک خواب عجیبی هم چند وقت قبل دیدم که تا یک مدت هنگ بود. خواب دیدم یک آقا از آشنایان خیلی دور که فکر میکردم آدم خوبیه، مزاحم نوامیس مردم میشه و واقعا عجیب بود حس بدی که بعد از بیدار شدن از خواب داشتم. انگاری مسئولیت اینکه برم خانواده‌اش رو از کاراش با خبر کنم افتاده رو دوشم. ولی خب رفتم دست صورتمو شستم بعدش گفتم به من چه. حالا اگر خبری شنیدم از کثافتکاریاش، میام اینجا مینوسم نمونه کارم باشه برای وقتی زدم تو کار فالگیری و کف بینی و اینا.
  • امشبم مامان بابا اومده بودن بهم سر بزن موقع رفتن بابا گفت دستت دردنکنه خواهر ما بریم دیگه. در این حد موهام جو گندمی شده :D