بی‌نهایت دلتنگم...خب که چی...

12شهریور 1404:
نتایج دکترا اومد... باید برم تهران ...
شاید قسمت نیست. نباید اصرار کنم.
بین رفتن و نرفتن بین دانشگاه خوب تهران با دانشگاه آزاد شهرمون گیر کردم... میدونم بعدا حسرتشو میخورم... چیکار کنم...
پووووف... هنوز دلتنگم

18 شهریور 1404:
انشاالله میرم. خبرشم تو یک پلتفرم علمی پست کردم دیگه تو رودربایستی برم تهران...
در 34 سالگی خوابگاهی شدم.
اول سال فکر نمیکردم بازهم تغییر در برنامه زندگیم بوجود بیاد...
هرچی خیر و کرمت
شکر.

6 مهر 1404:
مکانیسم ماشه هم فعال شد...
ف جدا شد. با اینکه هرکی میگفت جدا شده عمیقا ناراحت میشدم. ولی برای ف خوشحالم. خوشحالم راحت شد...
الان خوشحالم. خوشحالم از شروع فصل جدید زندگیم با اینکه جایی که میرم میدونم دارم شربت شهادتو سر میکشم.
آهنگ رندوم گوش میدم از چاووشی پرید به شاهین نجفی :/