آذر
- آلودگی هوا و تعطیلی و شهرمون و رضایتم...
- جمعه و شنبه نمایشگاه آب فاضلابه میرم به امیدی در دل...هنوز بلیط نگرفتم شنبه تعطیل باشه نمیرم دیگه...
- روزا رو دور تنده...
- شبا تند تر ...
- حرفام جرت تر ...
- دکترا واقعا سخته، الکی نیست :دی
- ز اومد ایران بالاخره دیدمش نه اونجور که دلم میخواست ولی خب بازم خوب بود...
- هفتهی دیگه ف میاد ایران و امیدوارم بتونم ببینمش...
- یکمم عادت کردم به تو مسیر بودن، از مسیر لذت بردن ...
- یکی هم سنم فوت شده...
- یک مدت بود با پخ میزدم زیر گریه، راضی هم بودم. گاردی ندارم به گریه و خنده. مغزم نمیشکه بخوام داخل یک چیز باشم بیرون یک چیز.
- طبق معمول یک کل کلی با مدیرمون داشتم. شدیم مثل این زن و شوهرای مسن که فقط بهم غر میزنن و میدونن هم بدون هم کارشون راه نمیفته...
- یک بنده خدایی در قدیم، کتاب من او رضا امیرخانی رو بهم معرفی کرد، امروز خبر بستری شدن امیرخانی رو شنیدم یادت کردم...
- در حال تکمیل آذر...
+ نوشته شده در ۱۴۰۴/۰۹/۱۰ ساعت 12:15 توسط برون
|
سلام خداحافظ